سر را بریدی دیگر از عمامه اش بگذر
کشتیش از پیراهن و از جامع اش بگذر
صد نیزه و شمشیر بر این تن فرو رفته
بگذر از این پیراهن از رنگ رو رفته
دست از سر بی جان این خونین بدن بردار
انگشتر ی را می بری انگشت را بگذار
سر را بریدی دیگر از پیکر چه می خواهی
دیگر بگو کافر به غیر از سر چه می خواهی
این خون زیر نعل ها خون سر عشق است
ای اسب ها آهسته تر این پیکر عشق است