شب جمعه کنار شش گوشه
دل من حالت عحیبی داشت
می شنیدم صدای قلبم را
چشم من حس بی شکیبی داشت
حرمش از ملائکه پر بود
انبیا در طواف شش گوشه
و ثواب هزار حج را داشت
به خدا هر طواف شش گوشه
شب جمعه ضریح اطهر او
غرق نور حضور فاطمه بود
به خودم آمدم و فهمیدم
بر لبم این نوا و زمزمه بود
شبهای جمعه فاطمه
با اضطراب و واهمه
آید به دشت کربلا
گردد به دور خیمه ها
گوید حسین من چه شد
نور دو عین من چه شد
سمت پایین پا که میرفتم
ناگهان چشم های من تر شد
آنقدر اشک ریخت تا آخر
روضه خوان علی اکبر شد
یک به یک گفت روضه هارا تا
پای شش گوشه از نفس افتاد
آه گویا کنار پیکر تو
حضرت عشق ناله سر میداد
جوانان بنی هاشم بیاید
علی را بر در خیمه رسانید
خدا داند که من طاقت ندارم
علی را بر در خیمه رسانم